کتاب ماهی ها پرواز می کنند
کتاب «ماهی ها پرواز می کنند» دارای 14 فصل بوده و به نام شوط معرفی شده است.
«ماهیها پرواز میکنند» کتابی به قلم مریم بصیری (۱۳۴۸)، داستانی لطیف و خواندنی درباره سفر به حرم امن الهی است. این داستان دینی با رگههای طنزی در جابهجای کتاب، مخاطب را با نگاهی دیگر به سفری زیارتی میبرد. نکته قابل توجه این اثر نگارش آن با زاویه دید دوم شخص است و به ماجرای دختری معمار میپردازد که در سفر حج تنها در بند ویژگیهای معماری اسلامی است. قهرمان این رمان که در طول سفر زمینی به سفری ذهنی نیز مشغول است، درگیر فضایی میشود که در آن، ارتباط زیادی با همسفرانش ندارد و به دنبال ماجراجویی است:
اولین طلوع آفتاب در مدینه زیباست و مسجدالنبی زیباتر. از میان پنجرۀ هتل همه چیز پیداست. منارهها از مرمر سفید است، دیوارها سفید، زمین سفید و همه نور را برمیگرداند و گنبد خضراء در آن دورها در میان سفیدی و نور آفتاب برق میزند. حسی نو، حس یکی شدن با زمین، زمان و مکان در وجودت خانه میکند. محو تماشایی، و اگر پیرزن که دیگر فهمیدهای اسمش ننهترلان است، گوشۀ لباست را نکشد یادت میرود کیستی و کجایی. – تا صبح نتونستم بخوابم. انگار آب به آب شدم. سرم رو که تکون میدم غثیون میگیرتم. همین را کم داشتی. صبحانه هم نمیخورد.
اخوان میگوید بهتر است ببریش به درمانگاهی که در طبقۀ همکف هتل کریستال است و قرصی برایش بگیری. پیرزن حاضر به رفتن نیست؛ اما اخوان کلی زبان میریزد و به او میگوید آنجا باید خیلی مواظب خودش باشد، وگرنه مریض میشود. نشانی را که میگیری تا کریستال را پیدا کنی و یک آمپول در بازوی ننهترلان فرو کنند، دلش آرام میگیرد و چشمهای ناآرامش دنبال کعبه میگردد. – پس کعبه کجاست ماهی؟ – گفتم که اینجا مدینهس. کعبه هم بعداً میریم. – حواس ندارم. آره گفتی. حواست به حرفهای ننهترلان هست و نیست که غرق در زیبایی معماری هتلهای سرراهتان و مهمتر از همه زیبایی مسجدالنبی، خودت را میکشی داخل مسجد.
برشی از کتاب:
هم سفر معتادتان تلوتلوخوران از جلویت رد می شود و در حالی که سیلاب چشمانش خشک نمی شود، خودش را با زور از زیر دست و پای مردان به کعبه می رساند. رفتنش را به میان مردم می بینی؛ اما از زنده ماندن و بیرون آمدنش خبری نیست. آن شب اخوان در هتل مدینه گفته بود مرد به خیالش خواسته با آمدن به زیارت و دخیل شدن در کنار خانه خدا اعتیادش را ترک کند، برگردد سر کارش و دوباره زنش را عقد کند و برود عروسی دخترش.
حاجی عزتی می گفت نگاه کردن به کعبه هم ثواب دارد. پس آن قدر نگاهش می کنی که تا حس کنی مردمک های آبی ات مانند پرده کعبه سیاه شده و هرچه سیاهی است می خواهد از دلت کوچ کند، اما بال پریدن ندارد. تنها دو پا هستند که کمکت می کنند تمام طبقه ها و گوشه کنارهای مسجدالحرام را بگردی تا هم بچرخی و هم ببینی چشمت به ننه ترلان می افتد یا نه. آخرش هم کنار همان چراغ سبز پیدایش کنی…هجرت سخت است؛ اینکه خودت و دلت هجرت کند، سخت است؛ اما لازم است، لازم است تا کمی خودت را به سختی بیندازی، یک سختی جدای از تمام سختیهایی که در بالاخانۀ بهشت داشتی. یک سختی که تو را به یاد تمام غفلتهای گذشتهات بیندازد و خودت را به یاد خودت بیاورد.
بلندگو که اعلام میکند هواپیمایتان روی باند فرودگاه جده نشسته است، راه نمیروی، نمیدوی؛ تا آغوش مادرت هروله میکنی، پرواز میکنی. بال در بال کبوترهای مکه پر میکشی روی سقف فرودگاه، روی هواپیما، روی ابرهای آسمان، پر میکشی تا بهشت، بهشتی که آن بالابالاهاست و فاصلۀ زیادی تا بهشت ارمغان دارد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.