کتاب «دخیل عشق» در رابطه با سرگذشت جانبازی به نام رضا است که پاها و یک دست خود را در جبهه از دست داده است. به دلیل جانباز شدن رضا اختلاف بین پدر و مادر او رخ داده و پدر آن ها را ترک می کند. پس از 10 سال مادر او فوت می کند و رضا به آسایشگاه جانبازان منتقل می شود.
برشی از کتاب:
بادی در میان شاخ و برگ های درخت توت می پیچد و خنکای نسیم آن به صورت حوریه می خورد.
– منو ببخشین. تو حرم خوب باهاتون حرف نزدم. مثلاً اومده بودم، از خودم بگم؛ اما نمیدونم چرا فقط دری وری گفتم.
دختر با دیدن پروانه که از پشت پنجره برای او شکلک درمیآورد، خندهاش میگیرد و چادر گلدار صورتیاش را روی دهان میکشد. مرد رد نگاه او را میگیرد و میبیند زهره، بچه را از جلوی پنجره کنار میکشد. حوریه به ستون ایوان تکیه میدهد و به مرد نگاه میکند؛ به قدِ بلند و هیکل چهارشانهاش. اینبار رسول سرش را پایین میاندازد و نفسش را در سینه حبس میکند. زود وسط ایوان و کنار حوریه مینشیند تا نتواند دوباره براندازش کند. میترسد سرووضعش دختر را بترساند. همسر اولش همیشه میگفت او فقط یک غول عصبانی است.
– دلم میخواد آمنه رو ببینم.
– کنیز شماست.
– اینطور نگین؛ بچهها حساسن.
– دور و بَر من همیشه پُر بچه بوده. خواهر و برادرهای کوچیکم، بعد بچههای برادر شهیدم؛ الآنم سه تا بچه خودم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.