کتاب «مربعهای قرمز» روايتی است از زبان حاج حسین یکتا درباره دوران دفاع مقدس که از بازيگوشیهای كودكانه سربازان دقاع مقدس تا روزهای امدادگری و شناسايی و چشيدن طعم تلخ قطعنامه ادامه دار است. کتاب «مربعهای قرمز» پر از خاطرات تلخ و شيرين نوجوانانی است كه در مكتب انقلاب اسلامی و در زیر رهبری امام خمینی يک شبه، مرد شدند. از آنها ميان غرش تانک و سفير گلوله قد كشيدند.
آنها كه اين روزها رد پای غبار ميانسالی بر موهايشان نشسته و هنوز در گوشهای و سنگری تمام قامت كنار انقلاب ايستادهاند و آنها كه پايشان به آسمان باز شد و به لقاءالله رسيدند.
برشی از کتاب:
ستون گردان بی سر و صدا از کنار مسجد گذشت. آسمان خودش را به گنبد رسانده بود. ستاره ها مثل پولک. راه خاکی تنش را در دل تاریکی از کنار مسجد تاب داده بود، ما هم دنبالش. هر چه جلوتر می رفتیم، دلم بیشتر می لرزید. انگار بعد از مسجد دنیا تمام شده بود. ما بودیم و خدا. زیر دید و تیر مستقیم عراق گردن کشیده بودیم و راه می رفتیم. از هیچ کس صدایی شنیده نمی شد. بی سیم های حنجره ای روی گلوی فرمانده گردان گروهان ها بسته شده بود تا با ارتعاش تارهای صوتی شان با هم ارتباط برقرار کنند. بوی بهشت می آمد. اشک روی صورتم راه باز کرده بود. فرشته ها کنار جاده خاکی ایستاده بودند. اسم آنهایی که رفتنی بودند را می نوشتند و اشکشان را پاک می کردند. تا به نهر خین برسیم نیم ساعت طول کشید. نیم ساعت بهشتی که هنوز طعمش زیر زبانم است.
بخشی دیگر
سید مهدی من را روی زمین خواباند. تا تنم به خاک رسید، چشم هایم دوباره بسته شد. فقط گرمی بوسه اش را روی پیشانی ام حس کردم. دوید و از من دور شد. صداهای دور و برم کم رنگ می شد. در خلسه سنگینی فرو رفتم. نفهمیدم چقدر در آن حالت بودم که سرفه ای پرخون خیزاند و خواباندم.
دوباره به جان دادن افتادم. روی زمین پا می کشیدم. با هر حرکت، چاله ای که زیر پایم درست شده بود، گودتر می شد. نمی دانم چند جان داشتم که خلاص نشدم. از هوش می رفتم و به هوش می آمدم. دوباره به التماس افتادم:
– خدایا غلط کردم گناه کردم!
جهت سفارش عمده این کتاب لطفا با شماره تماس درج شده در ذیل تماس حاصل فرمائید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.