کتاب یک کودک ربایی
کتاب «یک کودکربایی» نوشته پِگ کِرِت است که صبا زردکانلو آن را به زبان فارسی ترجمه کرده است.
این کتاب در ژانر کاراگاهی و در سال 1398 توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
کتاب یک کودک ربایی اثری است از پگ کرت به ترجمه صبا زردکانلو و چاپ انتشارات پرتقال. ایمی دختری چهارده ساله است که دوره پرستاری کودک را گذرانده و حالا در یک روز خاص که مشکلی ناگهانی برای خانواده اجرتون پیش آمده از او خواسته شده تا پرستاری دختر سه ساله شان را بکند. این خیلی خوب است چون ایمی می تواند مسئولیتی را بر عهده بگیرد و درآمدی برای خانواده شان که بعد از مرگ ناگهانی پدر حالا دو نفره شده فراهم کند. اما درست در همان روز کندرا و ایمی دزدیده می شوند و دزدها آن ها را به کلبه ای جنگلی می برند. ایمی خودش را مسئول این اتفاق می داند و به دنبال نقشه ای است تا بتواند هر دوشان را نجات بدهد، او تلاش می کند تا پیام هایی سری بفرستد اما مهم است که کسی آن بیرون از این پیام ها سردرآورد.
نوجوانان بالای ۱۲ سال مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب
چشم های ایمی یک دفعه باز شد. می توانست از روشی استفاده کند که برای شخصیت های داستانش درست کرده بود. توی داستان، شخصیتی که ساخته بود، اول یک گوش و بعد گوش دیگرش را می خاراند، به عنوان نشانه ای برای این که بگوید کلمه ی بعدی اش سرنخ مخفیانه است.
دوست صمیمی ایمی، جورجا، رازهای پیروزی را خوانده بود. ایمی می توانست وقتی اسموکی از او فیلم می گرفت، اول یک گوش و بعد گوش دیگرش را بخاراند و بعد سرنخ را بدهد. این طوری جورجا به محض این که دی وی دی ها را می دید، متوجه علامت ها می شد.
ایمی مطمئن بود جورجا فیلم های اسموکی را می بیند. خبر فیلم ها حتما همه جا سروصدا به پا می کرد و شبکه های تلویزیونی پشت سرهم آن ها را پخش می کردند تا همه ی دنیا ببینند. این نقشه جواب می داد!
ایمی حالا کاملا بیدار و هوشیار بود از نقشه اش هیجان زده شده بود. البته هنوز باید می فهمید که چه سرنخ هایی باید انتخاب کند. سرنخ ها باید زیرکانه انتخاب می شدند تا هیو و اسموکی ازشان سردرنیاورند.
باید از فردا شروع می کرد و هرچند دقیقه یک بار گوش هایش را می خاراند، حتی وقت هایی که اسموکی فیلم نمی گرفت، تا مردها به این کارش عادت کنند و متوجه نشوند که نشانه است.
ایمی سعی می کرد چیزهایی را که می توانستند سرنخ باشند پیدا کند و همه چیز تند تند از ذهنش می گذشت. به این نتیجه رسید که ماشین باید اولین سرنخش باشد. اگر پلیس می دانست باید دنبال چه نوع ماشینی بگردد، احتمالا می توانست وقتی اسموکی برای پست کردن دی وی دی ها می رفت شهر، او را شناسایی کند. یاد پسری در میزوری افتاد که ربوده شده بود و کسی که او را دزدیده بود دستگیر شد، به خاطر این که یک نفر به پلیس گفته بود در همان حوالی و همان زمانی که پسر گم شده بود، وانتی را دیده. وقتی پلیس وانت را شناسایی کرد، پسر گم شده هم پیدا شد.
معرفی کتاب توسط ناشر:
کِندرا دختربچهی شیرین زبانی است و اِیمی با وجود سن کم، پرستاری نمونه برای او است. همه چیز عالی پیش میرود تا اینکه دو مرد شرور دخترها را می دزدند و در کلبهای جنگلی مخفی میکنند. وحشتی سنگین در فضا معلق است که از همه طرف به اِیمی فشار میآورد. او خودش را مسئول میداند و هر کاری به ذهنش میرسد انجام میدهد تا کندرا را پیش خانوادهاش برگرداند. آیا نقشههای او برای فرار به نتیجه خواهد رسید؟ آیا کسی رمز پیامهای هوشمندانهای را که او مخفیانه از طریق فیلمها میفرستد کشف خواهد کرد؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.