مجموعه کتاب «مژده گل» در رابطه با داستان هایی از چهارده معصوم (علیهم السلام) است که برای گروه سنی کودک و نوجوان نوشته شده است. نویسندگی این کتاب را محمود پور وهاب و مجید ملا محمدی بر عهده داشته است. این کتاب در رابطه با زندگی امام حسن عسگری (علیه السلام) است.
برشی از کتاب:
پدرِ پیرش جلوتر حرکت میکرد و محمد پش تسرش. آفتاب بر سر و صورت آنها میتابید. هر دو عرق کرده بودند. تا اینجا، راه زیادی را آمده بودند. حالا که به شهر سامرا نزدیک شده بودند، پیرمرد با آن که خسته شده بود، بیش تر عجله داشت.محمد دلش برای پدرِ پیرش می سوخت. با خودش گفت: «خدایا! چه می شد ما هم ثروتمند بودیم؟ چه می شد لااقل شتری، اسبی یا الاغی داشتیم تا پدرِ پیرم این همه راه را پیاده نمی آمد؟ » با این فکر، دلش خیلی گرفت. پدرش را صدا زد: «پدرجان! نمی خواهی کمی استراحت کنیم؟ سرانجام امروز می رسیم؛ پس این همه عجله برای چیست؟ » پدرِ پیرش ایستاد و به محمد نگاه کرد. خندید: «ها… خسته شدی؟ جوان هم جوانهای قدیم! » بعد به درختِ کنار جاده اشاره کرد: «زیر سایه ی آن درخت استراحت میکنیم. » زیر سایه ی درخت نشستند. محمد مشکِ آب را از خورجینش درآورد. خودش و پدرش کمی آب خوردند و سر و صورت شان را شستند. محمد سفره ی کوچک نان و پنیر را بر زمین پهن کرد: «پدرجان، بیا کمی بخور! می دانم گرسنه ای. » پیرمرد دست دراز کرد و لقمه ای برداشت. چوپانی هی هی کنان گوسفندهایش را از جاده عبور داد. گردوغبار در جاده بلند شد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.