کتاب «آخرین نشان مردی» در رابطه با وقایع و موقعیت های طنز آمیز دوره دانشجویی با زبان فارسی معیار نوشته شده است. نویسنده ی این کتاب مهرداد صدقی است. نویسنده سعی کرده این کتاب برای کسانی که دوران دانشجویی را گذرانده اند، جذاب باشد. عمده مطالب نوشته شده در کتاب به زبان طنز نوشته شده است.
بخشی از کتاب:
آقای عطاری و طوبی خانم برای افطاری آمدهاند خانه ما. مامان برای اینکه پز بدهد، میگوید: «مقاله حامد از یک مجله خارجی پذیرش گرفته.»
آقای عطاری که با بیرحمی هرچه تمامتر مشغول انتقام از لحظات گرسنگیاش است، با دهان پر میگوید: «هَه هیه» که نمیدانم دارد میگوید «تبریک» یا «تهدیگ».
طوبی خانم درحالیکه بدون توجه به بقیه برای بار سوم بیمحابا شُلهزرد میکشد، به من میگوید: «خب حامدجان حالا چی میشه؟»
میگویم: «خب یعنی میتونم از پایاننامهم دفاع کنم.»
ـ خب بعدش چی؟
این بعدش چی همان دغدغه اصلی من است. میگویم: «احتمالاً دکترا بخونم.»
«بعدش چی؟» بعدی را همه دستهجمعی به من میگویند.
برای اینکه بحث را تمام کنم، همه جوابهای احتمالی را با هم میدهم: بعدش میرم خدمت، بعدش هم دنبال شغل میگردم.
آقای عطاری میگوید: «خب حامدجان. پس ازدواج چی؟»
میدونی که مردا به یه سنی که میرسن باید هم خودشون رو بدبخت کنن هم یه نفر دیگه رو.
بابا میگوید: «اتفاقاً به اصرار خود حامد میخواستیم برای یه موردی بریم حرف بزنیم که نشد.»
آقای عطاری میگوید: «حالا اینقدر هم زود نه.». بعد هم یک دیالوگ از اصغر فرهادی میدزدد و میگوید: «این عاشق شده و نمیفهمه با جیب خالی نمیشه زندگی کرد، شما که میفهمین چرا میخواستین برین با اونا حرف بزنین؟»
بابا میگوید: «ولی معلوم بود طرف وضعشون خوبه.»
ـ تو کی رفتی تحقیق کردی؟
ـ همچی فوری به ما نه گفتن که وقت نشد برم تحقیق کنم.
ـ عجله کردی. صبر میکردی جواب مثبت بدن و اینا برن خونه بخت بعداً تحقیق کنی. حالا چهجوری فهمیدی
وضعشون خوبه؟
بابا میگوید: «راستش وقتی کیف دختره رو از سارق پس گرفتم دیدم توی کیفش پر از تراوله.»
آقای عطاری به من میگوید: «بابات راست میگه. از قدیم گفتن کیف پول رو ببین، دختر رو بگیر…. یعنی شما همینجوری میخواستین حامدو بدبخت کنین؟ مشکل این پسر مگه کیف پوله؟»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.