کتاب عزیز زیبای من
تمام لحظه های زیستن مردی از جنس خداوند ، مردی چون حاج قاسم سلیمانی که عزیز شده ی دلهاست ، خواندنی و شنیدنیست .
اما اینکه سه روز آخر زندگی این مرد بزرگ چگونه گذشته و چطور با نزدیکانش خداحافظی و به سمت نور رفته است ، ماجرای شنیدنی تری دارد .
کتاب عزیز زیبای من روایت مستندی برگرفته از صحبت های فرزندان و دوستان حاج قاسم از هفتاد و دو ساعت انتهای زندگی پربرکت ایشان است .
این کتاب به قلم سرکار خانم زینب مولایی در 176 صفحه به همراه عکس های مرتبط با متن کتاب ، توسط انتشارات مکتب حاج قاسم منتشر گردیده .
درباره بنیاد مکتب حاج قاسم :
بنیاد مکتب حاج قاسم ، حفظ و نشر آثار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی ، پس از شهادت سردار حاج
قاسم سلیمانی فعالیت خود را آغاز کرده است .
ماموریت بنیاد جمع آوری ، طبقه بندی ، حفظ و نگهداری ، تنظیم و ترجمه و نشر آثار مرتبط با سپهبد حاج
قاسم سلیمانی و همچنین فراهم آوردن زمینه های لازم جهت ارائه خدمات رسانه ای ، فرهنگی
پژوهشی و آموزشی پیرامون سیره و اندیشه شهید قاسم سلیمانی می باشد .
اندکی از مقدمه عزیز زیبای من :
واژه ها خیلی کوچک تر از آنانند که درباره ی بعضی از شخصیت ها بتوان به راحتی نوشت . همچنین احوالاتشان را توصیف کرد .
حاج قاسم شهید ، از این دست شخصیت هاست که کلمات و جمله ها در برابرش کم می آورند . قلم در دست سنگین می شود . کاغذها از حرارت عشقش می سوزند و آتش می گیرند .
اما دریغ که چاره ای جز این نیست که ما زمینی ها او را در قالب کلمات جست و جو پیدا کنیم . کتاب زیبای عزیزمن از این قاعده مستثنی نیست .
اینان نیز کلماتی اند که در کنار هم چیده شده اند تا شاید چونان آینه ای بتوانند ذره ای از شخصیت وجودی این بزرگ مرد را در خود منعکس کنند .
کتاب عزیز زیبای من برگرفته از خاطرات خانواده این شهید والامقام و چند تن از فرماندهان جبهه مقاومت و همچنین چند نفر از رفقای قدیمی شهید حاج قاسم سلیمانی درباره ی هفتاد و دو ساعت پایانی زندگی ایشان است .
که گاهی هم به خاطرات پیش از این ساعت پایانی عمر با برکت ایشان گریزی می زند .
قسمتی از کتاب عزیز زیبای من را با هم بخوانیم :
هربار آن قدر با آنها بازی می کرد و سر به سرشان می گذاشت که صدای شادی و خنده بچ ها کل خانه را پر می کرد . با اینکه بدنش پر بود از تیر و ترکش های جنگ و هربار به خاطر ماموریت های طولانی و کار فراوان بدنش تحلیل می رفت باز با بچه ها کشتی می گرفت . حسابی با آنها بازی می کرد .
در خانه آنها هم کسی حق نداشت به نوه ها چیزی بگوید . آنها آزاد بودند که هر کاری دوست دارند انجام بدهند . از حمایت تمام و کمال حاجی برخوردار بودند . بعضی وقت ها که شیطنت بچه ها اوج می گرفت و صدای اهالی خانه در می آمد حاج قاسم می گفت کسی به نوه های من چیزی نگه . اینجا خونه ی منه و اینها آزادن توی خونه من هر کاری دوست دارن بکنن .
می خوام بچه ها از خونه پدر بزرگشون خاطره خوب داشته باشن . گاهی که تهران بود و خیلی دلش برای نوه ها تنگ میشد می رفت مهدکودکشان و آنها را می دید . حتی بدون آنکه به پدر و مادرشان بگوید .
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.