راز درخت شاه توت (دلستان و گلستان)
مجموعه 5 جلدی قصه های شیرین دلستان و گلستان نوشتۀ محمد حمزه زاده در سال 1400 منتشر گردید که برای محدوده سنی 9 سال به بالا جذاب و پند آموز می باشد .
این مجموعه دارای پندهایی قابل تأمل است که در قالب قصه هایی جالب و هیجان انگیز با تصویر سازی مرتبط برای کودکان و نوجوانان تهیه گردید.
حال …
دلستان کجاست ؟
دلستان روستایی است در پای «بلند کوه » که خاک خوبی دارد.
بیشتر مردم در گلستان یا کوزه گرند یا کوزه فروش .
بعضی از کوزه های دلستان ، سال هاست که در دورترین نقاط جهان دست به دست می شود و هنور هم مشتری دارد .
پشت بلند کوه هم ، روستایی است به نام گلستان که مردمش با آب چشمه های جوشان بلند کوه که به سمت روستایشان جاریست ، گل پرورش می دهند و از این راه روزگار را میگذرانند.
مجموعه 5 جلدی قصه های شیرین دلستان و گلستان دنیایی سراسر ماجرا و حادثه و روایت های شگفت انگیز از زندگی مردم این دو روستا دارد ؛
مردمانی باصفا و کوشا با آرزوها ،رسم ها ، خوبی ها و بدی هایی شبیه به همه مردم جهان .
قصه ها و غصه های این مردم ، خواندنی و ماندنی است .
در جلد چهارم این مجموعه « راز درخت شاه توت (دلستان و گلستان) » قصه هایی از این قبیل می خوانیم :
- آرزوهای مرجان
- راز درخت شاه توت
- گلاب هاشم
- حسن فری
- استاد موسوی
دز بخش هایی از این کتاب می خوانیم :
آرزوهای مرجان :
جمال با یک سینی پر از کاسه های آش ،کوچه به کوچه می گشت و به همسایه ها آش نذری می داد .
جلوی در خانه آرش که رسید ، صدای داد و قال او را با همسرش مرجان شنید . در این شش ماه که ازدواج کرده بودند ، سابقه نداشت صدایشان تا این حد بلند شود ، چه خبر بود ؟
راز درخت شاه توت :
عمه لیلا به دو برادر گفت : قبل از اینکه این درخت را ببرند ، باید داستانی را برایتان تعریف کنم .
25 سال پیش من و پدرتان به این آبادی امدیم و کسی را نداشتیم …
گلاب هاشم :
شب ، سه خواهر در ایوان خانه در کنار هم دراز کشیدند و آسمان را نگاه میکردند.
چند خانه آن طرف تر ، صدای مهمانی حاج فرمان می آمد . باد بوی برنج را به مشام گلچهره رساند و او با خود گفت : روغ برنج را کم است …
حسن فری :
روز ها و شب ها پشت هم می آمدند و حسن دارو را همان طور که عطار باشی گفت به سرش می مالید.
روزی از روزها وقتی جلوی آیینه رفت ، درست وسط سرش چند جوانۀ نازک مو دید .
استاد موسوی :
کمال به مرد غریبه گفت : اینجا امنیت ندارد . چند وقت است که سر و کله دزد های عتیقه . قبل از تاریکی هوا از اینجا بروید ..
مرد گفت : نمی توانم بروم ، باید بمانم ….
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.